به گزارش قدس آنلاین، اینکه میگویند «شاهنامه آخرش خوش است» را نمیدانم، اما در فصل ۱۸ تا ۲۸ شاهنامه فردوسی کودکانی میبینم که از دیار رستم آمدهاند و حال و روزشان خوش نیست.
«هفت خان» را رد میکنم و وارد شاهنامه میشوم؛ ساعت ۸ صبح ۲۲ شهریور است، چند روز از شروع سال تحصیلی گذشته و من برای یافتن سوژهای راهی حاشیه شهر مشهد، این بار به کلاته برفی آمدهام، جایی حد فاصل شاهنامه ۱۸ تا ۲۸!
هنگام عبور از جلوی مدرسه، چیزی نظرم را جلب میکند، عدهای به مدرسه میروند و عدهای آن سوی راه، با نگاهی حسرتبار همسالانشان را بدرقه میکنند، روی شانه خاکی زانوی غم به بغل گرفتهاند، دقیقا همینجا روی شانه خاکی، قربانی تبعیض و بی عدالتی آموزشی میشوند.
کنارشان مینشینم و مثل آنها به رفت و آمد دانش آموزان خیره میشوم؛ کم کم صحبتم با بچههای این سوی جاده گل میکند و غم چشمان سیاهشان را به جان میخرم.
بنیامین که زودتر از بقیه با من صمیمی شده، میگوید: من هم مدرسه میروم، اما مدرسه ما فرق دارد، ما را در این مدرسه راه نمیدهند.
دارم با خودم فکر میکنم شاید مدرسه اتباع میرود، که نگاهم با نگاه «سهیلا» گره میخورد؛ دختری حدودا ۱۲ ساله، که اندام نحیفش را درون چادر و لباس بلوچی پنهان کرده، میگوید: ما چون شناسنامه نداریم در این مدرسه راهمان نمیدهند.
امضا کردم افغانستانی هستم تا بچههایم به مدرسه بروند
گرم صحبت با سهیلا، بنیامین و دانیال هستیم و من همچنان مات و مبهوت که چرا این بچهها شناسنامه ندارند و چرا نمیتوانند به مدرسه بروند که پسری ۱۰_۱۲ ساله هم به جمع ما میپیوندد؛ مسلم میگوید من هم شناسنامه نداشتم، مادرم رفت برایم کارت سبز گرفت حالا من را هم ثبت نام کردهاند.
همراه مسلم به خانهشان در کوچه کنار مدرسه میروم و موضوع را از مادرش جویا میشوم؛ میگوید ما ایرانی و اهل زاهدان هستیم، پنج سال است به مشهد آمدهایم اما چون شناسنامه نداریم بچهها را در مدرسه ثبت نام نمیکردند، با راهنمایی مدیر مدرسه به اداره اتباع و از آنجا یکی از دفاتر کفالت رفتم امضا کردم که افغانستانی هستم به من کارت سبز دادند و توانستم دو پسرم را در مدرسه ثبت نام کنم! چاره ای نداشتم با خودم فکر کردم بهتر است بگویم افغانستانی هستم تا بچههایم بیسواد نمانند.
دوباره به جمع بچهها میپیوندم و با آنها راهی مدرسه خودشان میشوم، حالا آنها راهنما هستند، بعد از چند بار چپ و راست و مستقیم گفتن، از بین کوچههای خاکی و پر از پستی بلندی عبور میکنیم تا به «مجموعه فرهنگی و اجتماعی شهید محمد حسین بصیر» میرسیم، بچهها با ذوق و شوق فراوان فریاد میزنند رسیدیم خاله همینجا مدرسه ماست، خانم رستمی برایمان اینجا را درست کرده!
جرقهای که «سهیلا» روشن کرد
بچهها دستم را در دست یکی از اعضای قرارگاه جهادی نورالزهرا(س) میگذارند و همین میشود آغاز یک گفتوگوی جذاب و آشنایی من با این گروه جهادی.
نرگس رستمی، برایم ماجرای ورودش به کلاته برفی و ایجاد این مدرسه را اینگونه تعریف میکند: در بدو ورود به منطقه کلاته برفی، متوجه مشارکت پایین زنان در برنامههای فرهنگی شدیم و این موضوع را آسیب شناسی کردیم، به همین منظور با بعضی خانوادهها ارتباط نزدیکتری برقرار کردیم و متوجه شدیم خیلی از زنان این منطقه که اکثرا هم مهاجرین بی شناسنامه و مجهول التابعه از سیستان و بلوچستان هستند، سرپرستی خانوار را به عهده دارند و مجبورند زمان زیادی را برای کسب معاش و کار در خارج منزل بگذرانند، بنابراین فرصتی برای شرکت در کلاسهای ما ندارند.
او وقتی متوجه میشود اکثر این زنان در زمینهای کشاورزی در مقابل مزدی ناچیز کارگری میکنند، تصمیم میگیرد برای بهبود شرایط معیشتی بحث اشتغال آنها را پیگیری کنند و این طور بود که برای تعدادی از آنها دوره چرم دوزی و تابلو فرش و خیاطی برگزار کردند.
خودش آن روزها را اینطور روایت میکند: تعدادی از آن زنان و دختران که آن زمان آموزش دیدند، الان در این رشتهها مشغول شدهاند و از این راه درآمد دارند، اما اکثرشان نتوانستند از این شرایط استفاده کافی را ببرند علتش هم این بود که بیسواد بودند یا آنقدر کارهای سخت کشاورزی انجام داده بودند که دیگر توان کار ظریف با دستشان نداشتند.
عضو قرارگاه مردمی جهادی نورالزهرا(س) میگوید: از طرفی سهیلا دختر یکی از همین خانوادههای بی شناسنامهای است که در بدو ورودم به کلاته برفی با آنها ارتباط بیشتری داشتم، این دختر هر زمان من را میدید با اصرار میگفت کی به ما سواد یاد میدهید؟ همین موضوع جرقهای بود که سهیلا در ذهن من روشن کرد تا برای اهالی کلاته برفی مقدمات سواد آموزی را فراهم کنیم.
رستمی برایم توضیح می دهد که همین موضوع باعث شد در ادامه کار تصمیم به برگزار دوره سوادآموزی بگیرند به این ترتیب پس از یک فراخوان از طریق بلندگوی مسجد طی یکی دو روز ۲۵۰ نفر برای ثبت نام اقدام کردند، عددی که برای او و دوستانش غیرقابل انتظار بود.
او ادامه میدهد: برای فاصله سنی ۷ تا ۱۵ سال کلاسها را در حسینیه برگزار کردیم، بعد از دو ماه و نیم که بچهها با سواد شدند آنها را بنا به درخواست خودشان به اردوی زیارتی حرم مطهر بردیم و در آنجا قرار شد برای امام رضا(ع) نامه بنویسند.
بچههای بی شناسنامه کلاته برفی برای امام رضا(ع) چه نوشتند؟
عضو قرارگاه جهادی نورالزهرا(س) برایم از ذوق و شوق آن روز میگوید و من کودکانی را میبینم که مشتاقانه چشمان زیبایشان با دیدن گنبد طلایی امام رئوف غرق نور و سرور میشود، نامههایشان را چند بار برای هم میخوانند، باورشان نمیشود خودشان توانسته باشند نامه بنویسند، آن هم برای امامی که مثل خودشان غریب است.
اسماء، عایشه، فاروق، محمد، سهیلا، حمیرا و دانیال مثل بقیه بچهها تمیزترین لباسهایشان را پوشیدهاند و حالا وسط صحن انقلاب، در دستان کوچکشان نامههایی به امام غریب و در دلهایشان آرزویی مشترک بیقراری میکند!
رستمی در ادامه میگوید: اکثر آنها برای امام رضا(ع) نوشته بودند آرزو داریم به مدرسه برویم اما ما را راه نمیدهند؛ آرزوی مشترک بچهها قلبم را لرزاند اما به خاطر اینکه شناسنامه نداشتند مدرسه انها را ثبت نام نمیکرد؛ بنابراین تصمیم گرفتیم برای این موضوع هم چارهای بیاندیشیم؛ یک مدرسه قدیمی در منطقه وجود داشت که با همت سپاه و گروههای جهادی آن را بازسازی و فضایی شبیه مدرسه واقعی برایشان ایجاد کردیم و به این ترتیب مجموعه فرهنکی اجتماعی شهید بصیر راه اندازی شد.
طبق گفته این عضو قرارگاه جهادی نورالزهرا(س)، طی این سه سال ۵۰۰ نفر باسواد شدهاند، اما هنوز بچههای زیادی هستند که نیاز به آموزش دارند.
مشکوک التابعه از حداقل حقوق اجتماعی محروم است
رستمی میگوید: اکثر جمعیت کلاته برفی را افراد مشکوک التابعه و بی شناسنامه تشکیل دادهاند، گذشته از مشکلات آموزشی، این افراد در مسائل بهداشت و درمان هم مشکل جدی دارند، یعنی به خاطر بی شناسنامه بودن برای بستری و تحت عمل جراحی قرار گرفتن، به مشکل برخورد میکنند؛ سال قبل دختربچه هشت سالهای، چشمش دچار مشکل شده بود و باید تحت عمل جراحی قرار میگرفت، عفونت شدیدی در چشمش ایجاد شده بود تا حدی که فضای اتاق را بوی تعفن میگرفت، پیگیری زیادی کردیم تا بالاخره بعد از ۹ ماه که شرایط جسمی این بچه به حالت اورژانسی و حاد رسید با نامه اورژانسی بچه را تحت عمل جراحی قرار دادند. نمونه دیگر این موضوع دختر ۱۵ سالهای بود که در کلاسهای سوادآموزی مرکز ما شرکت میکرد و با یک سردرد بعد از سه روز فوت کرد.
او ادامه میدهد: ضعف آموزش در مادران و فقر معیشتی باعث شده بچهها در شرایط جسمی نرمالی نباشند و اکثرا دچار مشکلات جسمی هستند، ما در کلاته برفی با تحقیقی که انجام دادیم توانستیم ۲۵۰ خانواده محروم و نیازمند را شناسایی کنیم و برای انها پروندهای کامل با جزییات تشکیل دادیم، ۱۶۰ خانوار درجه یک داریم که به لحاظ معیشتی شرایط بغرنجتری دارند و اکثرا مادر سرپرست خانواده است.
این جهادگر، بزرگترین مشکل منطقه کلاته برفی را بحث هویت میداند و میگوید: نداشتن شناسنامه به خصوص در مورد زنان که اکثرا به خاطر فقر و بهداشت پایین بیمار هستند، گره کوری است که با آن مواجهیم، اکثرا نیاز به پیگیریهای درمانی دارند که اگر کار به جاهای باریک مانند عمل جراحی بکشد امکانش وجود ندارد.
رستمی با بغضی که سعی در پنهان کردنش دارد، از حق و حقوق نادیده گرفته شده زنان بی شناسنامه اینطور روایت میکند: حق یک زن این است که ازدواجش به لحاظ قانونی ثبت شود تا از آن حقوقی که شرع و قانون برایش پیش بینی کرده بهره مند شود، اما زنی که شناسنامه ندارد از همه این چیزها محروم است، شاید همین موضوع باعث میشود از طرف مردان هم تعهد چندانی به این ازدواجهای نانوشته وجود نداشته باشد و زنی را با چند بچه رها کنند و بروند چون هیچ قانونی برای حمایت از حقوق آن زن بیچاره وجود ندارد.
کار در حاشیه شهر، یک واجب عینی است
سر صحبت را که با مسئول قرارگاه جهادی نورالزهرا(س) باز میکنم، داستان ورودش به کلاته برفی را اینطور تعریف میکند: بیشتر از یک سوم جمعیت سه و نیم میلیونی مشهد را حاشیه نشینان تشکیل میدهند. افرادی که در حاشیه زندگی میکنند مسائل و مشکلات زیاد اقتصادی اجتماعی و امنیتی فراوانی دارند و همین موضوع باعث شد به عنوان یک شهروند برای حاشیه شهر مشهد احساس مسئولیت کنم، از طرفی بنا بر فرمان مقام معظم رهبری مبنی بر آتش به اختیار در حوزههایی که خلا و نقص وجود دارد، افراد باید دغدغه مندانه ورود پیدا کنند.
بتول عابدی که کار در حاشیه شهر را یک واجب عینی میداند، ادامه میدهد: من با خانم رستمی در یک جلسه مشترک آشنا شدم و احساس کردم شاید بتوانیم با کمک هم اتفاقات مثبتی را در این منطقه رقم بزنیم، چون در وجودش دغدغههایی دیدم که با دغدغههای خودم مشترک بود و فکر کردم ما میتوانیم در فعالیتهای جهادی مکمل هم داشته باشیم و این گونه بود که قرارگاه جهادی نورالزهرا(س) تشکیل شد به این امید که بتوانیم با عنایت حضرت زهرا گرهی از کار این مردم باز کنیم.
او ادامه میدهد: ما در این گروه حدود ۴۰ نفر هستیم که از همکاران و یا دوستانی که ۲۰ سال پیش در پایگاه بسیج محله به عنوان فرمانده، در خدمتشان بودم و امروز بعد از ۲۰ سال ثمره آن کادرسازی را میبینم.
مسئول قرارگاه جهادی نورالزهرا(س) هدف از تشکیل این گروه را خدمت رسانی به مناطق حاشیه شهر عنوان و اظهار میکند: با توجه به اینکه خانم رستمی هم در این منطقه دغدغه زیادی داشت و قبلا اینجا کار کرده بود بنابراین کار را در اینجا آغاز کردیم.
عابدی ادامه میدهد: کلاته برفی از آن نظر خیلی مهم است که اکثریت ساکنان آن را «چلوها» و افراد فاقد شناسنامه و مشکوک التابعه تشکیل میدهد، این نداشتن شناسنامه باعث شده در عین حال که به شدت آسیب پذیر هستند، میتوانند خیلی هم آسیبرسان باشند، این افراد از حداقل حقوق و خدمات اجتماعی و اموزش بی بهرهاند و از طرفی همین بی شناسنامه داشتن میتواند زمینه ساز جرم و بزه در بین انها باشد.
شناسنامه بزرگترین مشکل کلاته برفی است
او هم درباره بزرگترین مشکل کلاته برفی میگوید: قطعا بزرگترین مشکل همین بحث بی شناسنامه بودن است، این افراد اگر خودشان هم دچار اسیب و مشکلی شوند و جرمی بر آنها واقع شود نمیتوانند آن مساله را در مراجع قضایی و انتظامی پیگیری کنند و این خیلی بغرنج است، خانوادهای که دخترشان بر اثر تجاوز باردار و صاحب یک فرزند نامشروع شد اما نتوانستند شکایت کنند، اینها درد است.
مسئول قرارگاه جهادی نورالزهرا(س)، فرزندان بی شناسنامه را سرمایههای انسانی اما نامرئی توصیف میکند و میگوید: هیچ واژهای به اندازه نامرئی وصف حال این بچهها نیست، چراکه هیچ جایگاهی ندارند؛ اسمشان در ثبت احوال ثبت نمیشود و از آموزش و بهداشت محرومند، هستند اما انگار نیستند! تصور کنید چند سال بعد هم که بزرگ شوند نمیتوانند هیچ خدماتی به این کشور ارائه کنند نه به عنوان یک سرباز، نه یک نیروی کار متخصص و ماهر و این معضل در نسل بعدی شان هم ادامه پیدا میکند.
عابدی با همه خدماتی که به افراد حاشیه نشین فاقد شناسنامه در کلاته برفی ارائه میکند اما ناراحت است از اینکه حل ریشهای مشکل این افراد یعنی هویت، چیزی نیست که با کمکهای جهادی حل و فصل شود.
او میگوید: اگر بخواهیم این منطقه به معنی واقعی کلمه سر و سامان پیدا کند باید موضوع شناسنامه این افراد مشکوک التابعه حل شود این موضوع چیزی نیست که توسط گروههای جهای حل و فصل شود، کمک گروههای جهادی تسکینی است، ما نهایتا میتوانیم با اهدای بستههای معیشتی به لحاظ اقتصادی کمک این افراد کنیم یا با یک سری از آموزشها آنها را به لحاظ تربیتی و فرهنگ رشد دهیم که در آینده تبدیل به شهروندان بهتری شوند، اما حل مساله هویت جزو تصمیماتی است که باید در سطح ملی گرفته شود و نیازمند مصوبه قانونی در این مورد است.
مسئول قرارگاه جهادی نورالزهرا(س) معتقد است اگر این اتفاق نیفتد به خاطر موج مهاجرت و رشد زیاد زاد و ولد در این افراد تا چند سال آینده رشد تصاعدی خواهد داشت.
طبق گفته عابدی، تعداد زیادی از پروندههای احراز هویت افراد فاقد شناسنامه در مرحله آزمایشات ژنتیک متوقف شده چرا که برای اثبات ایرانی بودن لازم است یکی از اقوام پدری مانند پدربزرگ، عمو یا پسرعمو که شناسنامه ایرانی دارد، مورد آزمایشات ژنتیکی قرار گیرد، در صورتی که مشخص شود «دی ان ای» این دو نفر شبیه هم است به فرد مجهول التابعه، شناسنامه ایرانی میدهند اما از یک سو هزینه آزمایشات و از سوی دیگر نداشتن فامیل پدری دارای شناسنامه در مورد بعضی افراد، مواردی است که پروندهها را متوقف کرده است.
حالا میفهمم چرا مادر «مسلم» راضی شد ملیت ایرانیش را انکار کند تا فرزندانش از تحصیل محروم نشوند؛ موضوعی که خانواده امثال سهیلا به آن تن نمیدهند.
سهیلا که تمام این مدت آرام و سر به زیر گفتوگوی ما را شنیده، حالا دفتر دیکتهاش را باز میکند، با دستانی رنجور از کار در مزرعه مینویسد و با خود زمزمه میکند: سهیلا مدرسه را دوست دارد، سهیلا ایرانی است، سهیلا شناسنامه ندارد.
مسیر برگشت دور میدان هفت خان شلوغ است، با خودم فکر میکنم تعیین هویت افراد مجهول التابعیت هفت خوانی است که مسئولین بعد از این همه سال، هنوز آن را رد نکردهاند؛ صدایش در گوشم طنین میاندازد؛ سهیلا شناسنامه ندارد، سهیلا مدرسه را دوست دارد...
منبع: فارس
انتهای پیام/
نظر شما